سرنوشت پژاک بعد از پ.ک.ک، موضوع داغ و جدید درون تشکیلاتی این روزهای این گروهک تروریستی میباشد می باشد.
پژاک بار دیگر اعضای باقیمانده خود را در مقرّ اصلی این فرقه در قندیل جمع میکند و جلسات و نشستها معمولاً از فرمولهای تکراری و فرقهای که بر اساس تراوشات فکری عبدالله اوجالان (سرکردهی زندانی این فرقه در جزیرهی امرالی) شروع و تا پایان جلسات تکرار میشود. گروهک تروریستی پژاک در سال جدید و در فصل بهار قصد بیداری از خواب زمستانی را ندارد، چراکه پ.ک.ک در جریان پروسهی آتشبس، عقبنشینی و نهایتاً خلع سلاح شدن قرار دارد و این موضوع از همان ابتدای پروسه که چند ماه قبل شروع شده، کاملاً فکر اعضا و حتی سرکردگان پژاک را به خود مشغول کرده است. پژاک که از همان ابتدای تأسیس خود را آلترناتیو دیگر احزاب و گروههای سیاسی در ایران معرفی کرده است، حال باید بدنبال آلترناتیوی برای خود باشد، چون با اتمام پروسه مذکور(پروسه موسوم به امرالی) و خلع سلاح شدن پکک، این فرقه در شرایط بیپناه و بیخانمان در ارتفاعات و درههای قندیل باقی خواهد ماند. فضای محیط کنونی در پژاک و روحیهی اعضای آن، کاملاً ناپایدار و مملو از شک و تردید است. چراکه اعضای این فرقه هنوز هم قادر به یافتن جوال سؤال ریشهای خود نیستند. اعضای این فرقه و حتی سرکردگان آن هنوز هم نمیدانند که بعد از پکک چکار باید بکنند؟ از کجا و چگونه حمایت و تغذیه شوند؟ بسیاری از اعضای این فرقه همین که فهمیدند ابزار دست اعضای ترکیهای پ.ک.ک شدهاند و پژاک نیز تنها بدین منظور تأسیس شده تا در راستای خدمت به آنها تلاش کند تا آنها به آرزوها و اهداف شخصی و گروهی خود برسند، از این فرقه جدا و بدنبال سرنوشت خود رفتند. اما برخی از این اعضا هنوز هم تحت تأثیر ترفندهای ایدئولوژیک پ.ک.ک، به رسالت بیگاری و خوشخدمتی خود ادامه میدهند. حالا هم که بحث خلع سلاح پ.ک.ک بحث داغ رسانهها و اعضای این فرقهها شده، اعضای و سرکردگان پژاک هم هرکدام بدنبال راهی برای نجات از این وضعیت هستند. پژاک یا باید با تمام قوا تلاش کند که پروسه صلح و آشتی در ترکیه به نتیجه نرسد، یا اینکه بدنبال یافتن آلترناتیوی باشد که بدون پ.ک.ک به ادامهی زندگی کوهنشینی خود ادامه دهد، که البته این مورد تاحدودی غیرممکن است، چراکه پژاک هرچه دارد از پکک دارد و پژاک بدون پ.ک.ک هیچ معنا و مفهومی ندارد. البته راههای دیگری همچون بازگشت به زندگی عادی در جامعه، اردوگاهنشینی در مناطق تحت امر حکومت اقلیم و یا ملحق شدن به دیگر احزاب و گروههای اردوگاهنشین است که آنها هم از خیلی وقت قبل اعلام کردهاند که نه تنها به آنها اجازه نخواهند داد در اردوگاههای آنها به زندگی یکجانشینی ادامه دهند، بلکه انتقام ترور غیرنظامیان را نیز از آنها خواهند گرفت.
درمراسمی که گویا به مناسبت تاسیس پژاک در کوهستانهای قندیل برگزار شده تنها سه گروه از شبه احزاب کردستان ایران شرکت داشته اند.(کومله سازمان کردستان ایران حزب کمونیست ایران - حزب آزادی کردستان -کومله زحمتکشان کردستان)
البته شایان ذکر است که این برای اولین بارنیست که تمامی احزاب(بهتر است بگوئیم شبه احزاب)کردستان ایران در مراسمات پژاک شرکت نمیکنند و یا اگر شرکت هم داشته باشند شرکتی اینگونه داشته اندو این گویای این مطلب است که علت اصلی عدم شرکت این گروهها در مراسمات همدیگر بمناسبتهای متفاوت؛"رئیس ورهبرخود خوانده کردستان از جانب هریک ازاین گروههاست"یعنی درواقع هرکدام از این شبه احزاب و گروهها خودبه تنهایی داعیه رهبری تمامی کردستان ایران و گاهاً همه کردستانات را در سردارند و هرکدام به شیوه های مختلف دربرنامه های خود به این واقعیت پرداخته اند.
وجود چنین بی اعتمادی و عدم مقبولیت این گروهها در میان خودشان سابقه ای طولانی دارد واصلی ترین آن شاید انشعابات درون حزبی بوده که در سالهای اخیر هرکدام از این احزاب را به گروههای کوچک و دسته های متفاوت والبته تغییراندکی در تفکرات و روشهای سیاسی آنها تبدیل کرده است و دراین میان هم شایع ترین اختلاف و به تعبیری بزرگترین نماد پوچ و بی ارزش بودن این انشعابات در همین عدم تغییر روشها و حتی عدم تغییر نام سابقشان برروی گروه جدیدمی باشد واین اعمال صرفاً در راستای فریب افکار عمومی صورت پذرفته است.حال پژاک را میتوان بعنوان سمبل این همه عدم مقبولیت و بی اعتمادی درونی شبه احزاب کردی دانست که هرازچندگاهی به شیوه های مختلف نمایان میشود هرروز بهتر و بیشتر از دیروز چهره واقعی سرکردگان این شبه احزاب-که هرکدام فکر رهبری مردم کردستان و مدافع حقوق مردم بودن را درسر دارند-آشکار می سازد.اما زهی خیال باطل! مردم کردستان در حوادث و مناسبتهای مختلف به فراخوانهای این حضرات پاسخی آنچنان منفی وشایان بحث داده اند که قلمها از ذکر آن عاجز است.باشد که روزی روزگاری این حضرات چشمانشان را به واقعیات باز کنند و در کتمان همیشگی واقعیت دست و پا نزنند.
پیمان حریقی:پس از جنگ جهانی دوم،روسها از حضور ارتش خود در ایران بهره برده و دو هدف را در راستای هم پی گرفتند: تجزیه ی آذربایجان و شمال کردستان در راستای وصیتنامهی پتر و الحاق این سرزمینها به سرزمین خویش (هم چون دیگر بخش های جدا شده از ایران در قراردادهای گلستان و ترکمانچای) و نیز گرفتن امتیاز نفت شمال و در نتیجه گستراندن بساطی به مانند انگلیسها در جنوب ایران .
روسها خواهان رسیدن به یکی از این دو هدف یا هردوی آن در کنار هم بودند و از حضور ارتش خود در ایران، برای رسیدن به اهدافشان سخت در تلاش بودند.
از اینرو، روز 21 آذر1324 میر جعفر پیشهوری، به دستور مستقیم روسها، برپایی فرقهی دموکرات آذربایجان و حکومت خودمختار را در آذربایجان اعلام کرد. چندی پس از آن، قاضی محمد نیز به دستور روسها، با اعلام فرقهی دموکرات کردستان در راستای تجزیهی بخشی از مناطق کردنشین، در مهاباد اعلام جمهوری کرد.
بالاخره قوام با سیاست مدبرانهی خود توانست کاری کند که روسیه ارتش خود را از ایران خارج کند؛ بدین ترتیب پشت حزبهایی که از سوی روسها در ایران ساخته بود یعنی دو حزب دموکرات آذربایجان و کردستان، خالی شد.
روز هفدهم آذر، در حالی که زدوخوردهای پراکنده در محور زنجان ـ میانه، ادامه داشت، سران فرقهی دموکرات آذربایجان (پیشهوری،شبستری،پادگان، جاوید و غلام یحیی) که هنوز هم نمیتوانستند حقایق را آنگونه که هست دریابند، با لحن ملتمسانهای از رهبران شوروی، درخواست کردند: (1)
«اگر قوام در جنگ علیه ما، دست به خونریزی بزند، ما میتوانیم در مناطق مناسبی، عملیات جنگی را آغاز کنیم و با سرنگون کردن حکومت ارتجاعی تهران، به متشکل کردن نیروهای آزادیخواه ایران که قادر به برقراری یک حکومت دموکراتیک باشند، بپردازیم. امیدواریم در این کار، مانع ما نشوید. اگر این کار را صلاح نمیدانید، به ما اجازه دهید تا تمام مناسبات خود را با دولت ایران، قطع کنیم و بار دیگر حکومت ملی خود را برپا کنیم. خلق ما، حزب ما و رهبران آن، همه و همه، تنها به جنگافزار، امید بستهاند و رهایی خود را در مسلح شدن میبینند. موفقیت در این کار، بستگی به یاری شما دارد » .
در اولین ساعتهای بامداد روز نوزدهم آذرماه 1325، احمد قوام نخستوزیر، فرمان حرکت نیروهای نظامی به سوی آذربایجان را صادر کرد. در همان روز ، ستاد ارتش ضمن اطلاعیهای، اعلام داشت:
امروز (19 آذر 1325) سحرگاه، به موجب امریهی آقای نخستوزیر، نیروهای انتظامی به طرف آذربایجان حرکت نمود. از ناحیهی زنجان، سه ستون با ساز و برگ کامل و مرکب از صنوف مختلف با آرایش جنگی به طرف قافلان کوه ، حرکت کرد ...
همزمان، ستون دیگری از ارتش همراه با رزمندگان عشایر، از سنندج به حرکت در آمد، تا با اختیار گرفتن محور تکاب- شاهین دژ- میاندوآب، ارتباط میان دو فرقه را ببرد.
در زمینهی گسیل نیرو به آذربایجان و مهاباد، ارتش در برنامهریزیهای خود، به همکاری عشایر بسیار امیدوار بود:
ارتش ایران بایستی به کمک و همکاری عشایر از سه ستون عملیات آزادسازی آذربایجان و کردستان را اجرا میکرد:
ستون اول که مهمترین ستون بود از محور زنجان ـ تبریز حرکت نموده و میبایست، شهرهای آذربایجان را به دست گیرد و در تمام شهرهای مهم چون تبریز و مراغه و رضائیه و میانه و غیره پادگان برقرار سازد.
ستون دوم میبایست از کردستان و محور تکاب و شاهیندژ و میاندوآب حرکت نموده، کردستان را از آذربایجان جدا کرده و مانع کمک به متجاسرین گردد.
ستون سوم میبایست از رشت به سمت آستارا و اردبیل حرکت کرده و راه کمک به متجاسرین از طریق مرزهای شمالی را مسدود سازد .
علاوه بر این به وسیله ی عشایر ]منطقه[ برای نیروهای دموکرات گرفتاری ایجاد نمایند.
مردم تبریز، با آگاه شدن از حرکت نیروهای ارتش به سوی آذربایجان، یکپارچه به پا خواستند. مردان و زنان، دختران و پسران تبریز، همه « ستارخان» و « باقرخان» شده بودند و در سنگر « خیابان» درفش آزادی و آزادگی را برافراشته بودند. برابر خیزش یک پارچهی مردم، تنها راه گریز به روی سرکردگان فرقهی دموکرات باز بود.
هم زمان، نیروهای ارتش از قافلانکوه گذشته بود و به سوی تبریز پیش میآمد:
در نوزدهم آذرماه، ارتش ایران در گردنهی قافلانکوه واقع در جنوب میانه بر موضع دموکراتها حمله برد و حکومت چند ماههی دموکرات آذربایجان بدون کوچکترین مقاومتی، ظرف بیست و چهار ساعت فرو پاشید.
مردم «میهنپرور» تبریز با شنیدن خبر نزدیک شدن نیروهای ارتش که از «بیگانهپرستان و اوضاع به تنگ آمده بودند، به پا خاستند» .
با آغاز عملیات ارتش و آزادسازی زنجان، قاضی محمد و صدرقاضی و سیف قاضی، همراه با هفت نفر دیگر «شورای جنگ» را تشکیل دادند و عزم خود را برای پایداری در برابر ارتش اعلام داشتند. فردای آن روز در مسجد عباس آقا، صدرقاضی در برابر شورای جنگ اعلام کرد: (2)
دولت مرکزی قادر نیست در دو جبههی آذربایجان و کردستان، همزمان بجنگد. من قریب سه سال در تهران بودم و به خوبی از روحیهی سربازان و درجهداران و افسران ارتش مطلع هستم. دولت در سقز و سردشت و تکاب نیرویی ندارد و ما، به خوبی با کمک فداییان دموکرات ]آذربایجان[ میتوانیم، قوای دولتی را تارومار کنیم. سابقا یک دسته از عشایر میتوانستند، مدتها در مقابل قوای دولتی، ایستادگی کنند. حالا شما کمتر از آنها نیستید. نباید بترسید، باید مبارزه کنیم.
با اینحال درکردستان هم، هیچ پایداری از سوی فرقهایها صورت نگرفت. روز23 آذرماه، یعنی دو روز پس از پایان ماجرای فرقهی دموکرات آذربایجان برخی از مردم مهاباد به استقبال ارتش ایران به میاندوآب، نزد ژنرال همایونی رفتند.
بزرگان این هیئت عبارت بودند از: میرزا رحمت شافعی، شیخ حسن شمس برهان، علی آقای امیرعشایر و چند نفر دیگر که دلسوزی نشان ندادن آنان به جمهوری، آنان را مطمئن ساخته بود که با رفتار خوب و صحیح مسئولین ارتش ایران روبرو خواهند شد. هیئت نمایندگی کردها که حالت گذشت و اغماض را در قیافهی ژنرال دیدند، به مهاباد برگشتند تا به مردم بگویند که کسانی افراد مسلحی [که تسلیم دولت شوند، میتوانند در امان باشند.
روز 24 آذر، اسداوف که در نقش نمایندهی بازرگانی شوروی در مهاباد، زمام جمهوری را در دست داشت، مهاباد را به سوی رضائیه ترک کرد. بدین سان روسها، پایان عمر جمهوری را اعلام کردند. یکی از مقامهای رسمی جمهوری مهاباد، به وی یادآور شده بود که روسیه در بحرانیترین شرایط دوستان خود را تنها میگذارد. اسداوف در پاسخ بسیار درهم و پریشانی گفت که چگونگی اوضاع جمهوری، به چگونگی اوضاع جهان بستگی دارد.
فردای آن روز (25 آذر)، قاضی محمد، سیف قاضی، حاجی باباشیخ و چند تن دیگر از سران جمهوری مهاباد به روستای حمامیان میاندوآب ]یکی از روستاهای خاندان دهبکری و ایلخانیزاده که همواره با ارتش ایران در ارتباط بودند[ رفتند، تا با فرماندهی ارتش ]که در آن روستا اسکان یافته بود[ گفت وگو کنند.
در این دیدار، تیمسار همایونی از قاضی محمد پرسیده بود که چرا کردها را در جهت تجزیه ایران، راهنمایی میکردی؟ قاضی محمد اعتراف کرد: هر عملی در آن جا، تحت نظارت و فشار روس ها انجام گردیده است .
آنان که از سرنوشت سران فرقهی دموکرات که به دست مردم تبریز افتاده بودند، سخت ترسیده بودند، برای آن که به همان سرنوشت دچار نشوند و به دست مردم مهاباد کشته نشوند ، ترجیح دادند که خود را تسلیم ارتش کنند.
از این رو، روز26 آذر ماه 1325 قاضی محمد و سایر سران جمهوری خودخواندهی مهاباد به روستای گوگ تپه رفتند تا در آنجا رسما خود را تسلیم نیروهای ارتش کنند.
سپس ارتش ایران از سمت شمال و قوای همراه سرهنگ غفاری به اتفاق عشایر کرد، از سمت شرق با سرعت وارد شهر شدند.
با حضور آنان مرگ و پایان جمهوری مهاباد اعلام گردید و منطقه بار دیگر به ایران ملحق شد.
عشایر کردی که به یاری سرهنگ غفاری آمدند، عشایر دهبکری و مامش و منگور از منطقهی بوکان و مهاباد بودند.
و اما پرسش این که چرا قاضی محمد و یارانش مانند سران فرقه دموکرات آذربایجان نگریختند؟
چنانچه جغرافیای مهاباد را در نظر آورید، ستون دوم هیات اعزامی به آذربایجان مامور منطقه مهاباد میگردد که خود به دو بخش تقسیم شدند و از دو ناحیه منطقه مهاباد را محاصره نمودند یعنی از شمال (نقده) و شرق (تکاب و شاهین دژ و میاندوآب) البته بهخاطر داشته باشیم که از سمت جنوب یعنی چند کیلومتر پایینتر از بوکان (سرا) قبلا هم ارتش حضور داشت، در این میان تنها جایی که از دسترس ارتش ایران به دور مانده بود منطقه غرب مهاباد و به طرف پیرانشهر بود و این درحالی است که این منطقه بسیار صعب العبور است (بهویژه در زمستان و اواخر پاییز) و تعداد روستاهای این مسیر، انگشت شماراند، در حالی که مسیر اصلی مهاباد به پیرانشهر از نقده می گذرد.
از سوی دیگر برخی میگویند قاضی محمد گفته بود «من خودم را تسلیم میکنم تا ارتش کاری به مردم نداشته باشد» سوال اینجاست که:
1. آیا با رفتن ارتش به تبریز، ارتشیان به مردم و حتا به اعضای فرقه دموکرات آذربایجان آسیبی رساندند؟
2. آیا این مردم نبودند که هنوز ارتش به نزدیک کوههای قافلانکوه نرسیده بود، حکومت فرقه را سرنگون کردند و تا جایی که میتوانستند اعضا فرقه را به سزای اعمالشان رساندند؟
3. اگر قرار بود ارتش به کشتار مردم دست بزند، تسلیم شدن قاضی محمد چرا مانع انجام تصمیم ارتش شد؟
درحالی که نوری شاه ویس (از یاران ملا مصطفی بارزانی)، در خاطرات خود مینویسد:
«به طوری که خودم از ملا مصطفی شنیدم، قبل از حمله به مهاباد، آمریکاییها به مذاکره با قاضی محمد پرداخته و به او قول داده بودند اگر از جنگ و درگیری احتراز کند و تسلیم شود، جان وی و دیگر افراد جمهوری در امان خواهد بود.» (3)
بله؛ این جمله منسوب به قاضی محمد هم یکی دیگر از دروغ های تاریخ است، چه دلیلی داشت که ارتش به کشتار مردم دست بزند، آری اگر کشتاری صورت می گرفت این مردم مهاباد بودند که اعضا فرقه را به سزای اعمالشان میرساندند؛ خوانین، مالکان، افراد مذهبی، افراد ملی و ایران دوست، همه و همه (بجز معدودی از اهالی مهاباد و برخی از خاندان فیض الله بگی بوکان) دل خونی از کردههای فرقه دموکرات کردستان و شخص قاضی محمد داشتند. نمونه این دلهای آزرده خاطر، ابراهیم محمودیان بود که:
برادرش غفور محمودیان از سوی نماز علی اوف و قاضی محمد ترور شده بود ، عصای خود را به سوی جنازهی قاضی محمد که بر بالای دار بود دراز کرد و گفت:
یکی جام می از پی بدسگال به از عمر هفتاد و هشتاد سال
در اوج آشوب ها و غائله فرقه دمکرات پیشه وری و قاضی محمد، ارگانهای تبلیغاتی حزب توده با استقبال از تحولات منطقه خصوصاً مهاباد با ارائه خبر و گزارش و مصاحبه، تصویر مثبتی از اوضاع و احوال منطقه انتشار می دادند.
شهباز، نامه مردم و رهبر از جمله نشریات وابسته به حزبتوده بودند که با انتقال اخبار و رویدادهای مهاباد همدلی خود را با آن نشان میداد. در یکی از مصاحبههای این نشریات با قاضیمحمد پس از اعلام مرامنامه حزب دمکرات کردستان مبنی بر خودمختاری کردها، استفاده از زبان کردی، تشکیل انجمن ولایتی و انتخاب مأمورین دولتی از میان اهالی محل و… قاضی محمد از حذف لباس کردی و تغییر الفبای به لاتین سخن می گوید:
"گفتهام الفبای لاتین را چاپ کرده و کتابها را به حروف لاتینی بنویسند. دستور خواهم داد در مساجد مردم را به این الفبا آشنا بکنند و به آنها تدریس نمایند و این کار به همین زودی و خیلی هم زود انجام خواهد شد."
قاضیمحمد در این مصاحبه ادامه می دهد:
"همچنین لباس بینالمللی را جانشین لباس کردی خواهم نمود. ما از چند جهت به لباس و تغییر آن اهمیت میدهیم یکی از این نظر که لباس بینالمللی ظاهر آراستهای دارد و امروز که دنیا دنیای مادی است جهانیان به ظاهر خیلی اهمیت میدهند. دیگر اینکه لباس فعلی در موقع کار و زمان جنگ باعث زحمت کردها است. هیچوقت به دشمن نمیتوان گفت که صبر کنید من ریشه شلمهام را از جلو چشم و صورتم رد کنم و نشانهروی نمایم".
کمال شریفی از اعضای دستگیرشده حزب دمکرات،در سالگرد شیمیایی شدن حلبچه توسط رژیم بعث عراق،علیه حزب و وابستگی حزب به رژیم بعث بغداد و انواع کمکهای مالی و تسلیحاتی صدام به حزب و نحوه انتقال دادن و دراختیار گذاشتن سلاح و مهمات از طرف صدام به حزب،افشاگری می نماید.
لینک های دانلود فیلم افشاگری کمال علیه حزب درمورد فاجعه شیمیایی باران حلبچه:
بیست و پنجم اسفند ماه 1366 یادآور یکی از تلخ ترین و مرگبارترین صحنه های تاریخ جنگ یعنی بمباران شیمیایی حلبچه توسط هواپیماهای رژیم بعث عراق می باشد.جنایتی که هیچگاه از دل تاریخ زدوده نخواهد شد.این حمله ددمنشانه که به دستور جنایتکار وحشی و خونخواری بنام صدام انجام گرفت بیش از پیش از ماهیت جنایتکارانه او وهمه حامیانش به ویژه قدرت های غربی پرده برداشت.
پدر و مادر در پی فرزند و فرزند به دنبال پدر و مادر خود بود.یکی پس از دیگری نقش بر زمین می شدند.کودک در آغوش مادر جان می داد و پدر خود را درمانده و ناتوان از کمک به خانواده اش می دید و لاجرم نیز بدون طعمه گازهای خفه کننده و مسموم بمبهای شیمیایی می گشت.بدون تردید اگر از شارون بعنوان قصاب صبرا و شتیلا یاد می کنیم، باید صدام را نیز قصاب مردم حلبچه و خرمال بنامیم.دیری نپایید که پیکرهای بی جان چند هزار انسان بی گناه سوخته و سیاه شد در جای جای خیابان ها و کوچه های حلبچه و خرمال نمایان شد.آه ! چه صحنه های دلخراشی؛.(بای ذنب قتلت)به کدامین گناه کشته شدند؟! چه تلخ است تجسم چشمان غم آلود و وحشت زده دختر بچه سه ساله ای که بر بالای جنازه پدر و مادر خود گریه سر می دهد. چه جانکاه است شنیدن طنین فریاد بغض آلود و سوزناک پدر و مادری که همه جگر گوشه های خود را از دست داده.چه سخت است آوارگی هزاران انسان بی پناه . مصدوم شیمیایی را نظاره کردن.و چگونه می توان حادثه غم انگیز حلبچه را انکار نمود؟!
آری! انکار.چرا که بودند افرادی که درهمان روزهای نخست این فاجعه به دفاع از صدام و رژیمش پرداختند و وقوع این فاجعه را انکار می نمودند.ذیلاً توجه شما خوانندگان عزیز را به تصویر روزنامه "کل العرب(الاحداث) که درآن یکی از افرادی که خود را رهبر حق به جانب کردها معرفی می نمود و درزمان حال هم افراد و گروههایی درصدد تقدس بخشیدن به این فرد هستند تا از این طریق به نان و نامی برسند را جلب می نمائیم که چگونه وجود فاجعه بمباران شیمیایی حلبچه را انکار می نمودند:
چندروز پیش تیزر تبلیغاتی از شبکه خبری پرس تی وی مربوط به فیلمی با عنوان"زمانی برای خیانت"پخش شد که درآن فردی بنام"سمکو خلقتی"بعنوان جاسوس معرفی گردید ولی گویا دراین تیزر تبلیغاتی هیچگونه اشاره ای به اینکه این شخص برای چه ارگان و سازمانی مشغول جاسوسی بوده نگردیده است؛اما حزب دمکرات کردستان ایران به فاصله بسیار اندک از پخش تیزر این فیلم ادعای هرگونه ارتباط داشتن سمکو خلقتی(فرد نمایش داده شده دراین تیزر بعنوان جاسوس) را رد و انکار نمود و در واقع انتشار این اطلاعیه از جانب حزب به معنای مهر تائید برجاسوس بودن این فرد به اتهام جاسوسی برای حزب دمکرات بود وگرنه چه لزومی داشت بااین آشفتگی دست به انتشار چنین بیانیه ای برای رد ارتباط داشتن این فرد با حزب بزند.هرچند که احزاب کردی به طور عموم همیشه درصدد سوءاستفاده از جوانان برای پیشبرد اهدافشان در داخل ایران بوده اند اما رویدادهایی از این دست گواهی میدهند که این احزاب و در صدرآنها حزب دمکرات همیشه خود پیشگام در لو دادن هویت واقعی این افراد بوده است و در واقع هرگاه به سوخته بودن چنین مهره هایی پی برد بدون هیچگونه شرم و حیایی اقدام به خالی نمودن پشت افراداجیر شده نموده و آنها را به تعبیری عامیانه بیچاره می نماید لذا اینجاست که جوانانی همچون سمکو خلقتی بایستی به سرنوشت شان بیشتر توجه داشته باشند و بفهمند که برای چه کسانی و برای چه دست به چنین اقدامات مشابهی میزنند.
از سویی دیگر در بخش فارسی صدای امریکا و بواسطه نفوذ آقای علی جوانمردی این تلویزیون مصاحبه ای با زنی که بعنوان مادر سمکو خلقتی معرفی میشود ترتیب داده شد.اولاً دراین خبر که با صدای خود جواتنمردی از صدای امریکا پخش شد؛جوانمردی،سمکو را "بازیگر پرس جوان تی وی"معرفی می نماید(سوال این است که اگر سمکو فعال سیاسی و زندانی سیاسی بوده چرا به یکباره از طرف حزب عنوان بازیگر پرس تی وی به وی اطلاق میشود؟)ثانیاً خانم مدعی مادرسمکو عنوان میذارد که گویا سمکو درتماس تلفنی با خانواده اش گفته که "این اعترافات ساختگی می باشد چون در سایت اتمی اراک فعالیت پزشکی وجود ندارد"(سوال:پس چرا در سال2006 خود سمکو درمورد سرطان و نحوه خدمات دهی دراین مرکز به بیماران سرطانی صحبت نموده است؟)...
به هرحال حرفهای زیادی درمورد این فیلم میتوان عنوان کرد اما بهتر است منتظر بمانیم تا این فیلم بطور کامل پخش شود و آنزمان هم حرفهای ناشنیده زیادی را خواهیم شنید و هم اقدامات عجولانه تری از حزب را شاهد خواهیم بود!
چندروز پیش تیزر تبلیغاتی از شبکه خبری پرس تی وی مربوط به فیلمی با عنوان"زمانی برای خیانت"پخش شد که درآن فردی بنام"سمکو خلقتی"بعنوان جاسوس معرفی گردید ولی گویا دراین تیزر تبلیغاتی هیچگونه اشاره ای به اینکه این شخص برای چه ارگان و سازمانی مشغول جاسوسی بوده نگردیده است؛اما حزب دمکرات کردستان ایران به فاصله بسیار اندک از پخش تیزر این فیلم ادعای هرگونه ارتباط داشتن سمکو خلقتی(فرد نمایش داده شده دراین تیزر بعنوان جاسوس) را رد و انکار نمود و در واقع انتشار این اطلاعیه از جانب حزب به معنای مهر تائید برجاسوس بودن این فرد به اتهام جاسوسی برای حزب دمکرات بود وگرنه چه لزومی داشت بااین آشفتگی دست به انتشار چنین بیانیه ای برای رد ارتباط داشتن این فرد با حزب بزند.هرچند که احزاب کردی به طور عموم همیشه درصدد سوءاستفاده از جوانان برای پیشبرد اهدافشان در داخل ایران بوده اند اما رویدادهایی از این دست گواهی میدهند که این احزاب و در صدرآنها حزب دمکرات همیشه خود پیشگام در لو دادن هویت واقعی این افراد بوده است و در واقع هرگاه به سوخته بودن چنین مهره هایی پی برد بدون هیچگونه شرم و حیایی اقدام به خالی نمودن پشت افراداجیر شده نموده و آنها را به تعبیری عامیانه بیچاره می نماید لذا اینجاست که جوانانی همچون سمکو خلقتی بایستی به سرنوشت شان بیشتر توجه داشته باشند و بفهمند که برای چه کسانی و برای چه دست به چنین اقدامات مشابهی میزنند.
از سویی دیگر در بخش فارسی صدای امریکا و بواسطه نفوذ آقای علی جوانمردی این تلویزیون مصاحبه ای با زنی که بعنوان مادر سمکو خلقتی معرفی میشود ترتیب داده شد.اولاً دراین خبر که با صدای خود جواتنمردی از صدای امریکا پخش شد؛جوانمردی،سمکو را "بازیگر پرس جوان تی وی"معرفی می نماید(سوال این است که اگر سمکو فعال سیاسی و زندانی سیاسی بوده چرا به یکباره از طرف حزب عنوان بازیگر پرس تی وی به وی اطلاق میشود؟)ثانیاً خانم مدعی مادرسمکو عنوان میذارد که گویا سمکو درتماس تلفنی با خانواده اش گفته که "این اعترافات ساختگی می باشد چون در سایت اتمی اراک فعالیت پزشکی وجود ندارد"(سوال:پس چرا در سال2006 خود سمکو درمورد سرطان و نحوه خدمات دهی دراین مرکز به بیماران سرطانی صحبت نموده است؟)...
به هرحال حرفهای زیادی درمورد این فیلم میتوان عنوان کرد اما بهتر است منتظر بمانیم تا این فیلم بطور کامل پخش شود و آنزمان هم حرفهای ناشنیده زیادی را خواهیم شنید و هم اقدامات عجولانه تری از حزب را شاهد خواهیم بود!
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان افشاگری علیه حزب دمکرات کردستان ایران و آدرس http://tarikere.loxblog.com/ لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.